1.
خاک بر سرم با این کتاب خواندنم. این را امروز موقع بحث با یکی از بچه ها درمورد اولین کتاب یزدانی خرم که منچستریونایتد بود و چیزی حدود شش سال پیش هردو آن را خوانده بودیم و او همه داستان را به خاطر داشت و من فقط رنگ جلد کتاب را، نفهمیدم. بلکه قبل تر فهمیده بودم. وقتی شمردم کتابهای کتابخانه را و حدودا پانصدتایی بودند. پانصد کتابی که عمدتا طی هشت سال اخیر خوانده ام و احتمالا کلی دیگر که از کتابخانه و دوستان گرفته ام و در شمردگان نامدند. اما مشکل اینجاست یک نقد جدی و اساسی، یک جمله استخوان دار و قرص و محکم درمورد هیچکدامشان نمی توانم بگویم. حرفهایم تکراری و شبیه سطور مجلات زرد می ماند. عزیزترین دوستانم متذکر شده اند که گرچه زیاد کتاب میخوانم اما اندک تاثیری در من باقی نمی گذارند. خودم هم کم و بیش این را فهمیده بودم. اینکه چندان تمایلی به تبادل نظر درمورد موضوعات ادبی نداشته ام و اگر وارد بحثی می شدم سریعا قانع می شوم. قافله باختن به همین سادگی. پس خاک بر سر من با این کتاب خواندنم :))

2.
اگرچه کلنگ زدن ساده به نظر می رسد اما اگر بخواهی اصولش را رعایت کنی تا انرژی کمتر و سرعت بیشتری به کارت بدهی خیلی هم ساده نیست. ممکن است ناغافل دستت کمی کج بالا بیاید و به خودت یا دیگری آسیب برسانی. یا همینطور که پاهایت را باز کرده ای توان شلوارت به حد آخر خود برسد و با قرچی خشتک ها دریده شود. بیل زدن ولی خیلی سخت نیست و می شود یک نفس پنج شش دقیقه ای پشت سر هم بیل زد و فرغان ها را پر کرد. کافی است خاک نرم را از قبل با کلنگ روی سطح آورده باشند و دستت را نه با محاسبات مهندسی که کاملا تجربی در بهترین تکیه گاه خودش قرار دهی. اما حمل این چرخ دستی ها دشوارترین بخش کار است. زمین نامتعادل است و باید در سرعت بالا حواست باشد که زور بازو کم نیاوری و چپ نکنی. خاک بر سر من با این فرغان به دست گرفتنم :))

پی نوشت: عنوان را حضرت حافظ می فرماید: خاک بر سر کن غم ایام را .

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها