مواقعی که حالم نه خوبه نه بد، به عصبانیتم فکر می کنم. خودم رو اونقدر بالغ می دونم که حس می کنم تونستم بالاتر از خشم خودم بایستم و تصمیم عاقلانه ای بگیرم. برای خودم مثال های زیادی در ذهنم می آورم و در همان ذهن شفافم به آن مسائل واکنش نشان می دهم. (حتما اینجای کار منتظر یک اما هستید و من انتظارات را در حد توان برآورده می کنم) اما، درست در مواقع عصبانیت بدترین تصمیم را که نمی شود گفت اما لااقل بهترین تصمیم را نمی گیرم و آرام که می شوم در همان خیال خام خودم، گذشته را اصلاح می کنم و داستان را با سناریوی دیگری تعریف می کنم و گمان می کنم نقل روایت جز حقیقت، خود بخشی از داستان است و فاجعه بار؟ نمی دانم امیدوارم نباشد

پی نوشت: و این شیطنت جوانی برای برداشتن ماشین پدر و تصادف کردن و زاییدن زیرش را وقتی هنوز گواهینامه نداری، چه کسی نداشته است؟

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها